ساره-2
اول از همه بگم که من از همین الان قبول میکنم که کلی اشتباه تو رفتارم در قبال خانواده همسرم بود. من میتونستم خیلی راحت جایگاه خودم رو بهشون نشون بدم اما نتونستم. اعتماد به نفس اش رو نداشتم. میترسیدم دعوا بشه. میترسیدم رو در روشون قرار بگیرم. از طرفی با توجه به عکس العمل های همسرم مطمین بودم حمایت اون رو هم در این مورد ندارم.
این از این.
پدرم شرط ازدواج ما رو این گذاشته بود که من دختر به کسی که همه زندگی اش ماهی هفتاد تومن حقوق هست که نصف پول توجیبی دخترم نیست نمیدم مگر اینکه حالا که میگه دوستت داره پس بره و هر وقت یه خونه به اسم تو خرید بیاد جلو!! خلاصه که دورانی داشتیم تا همسر فعلی بنده یه پولی گذاشت بانک مسکن و قرار شد خونه تو قباله بمونه و هر وقت خرید به اسم من بشه. بابام هم روز عقد گفت من فقط میخواستم ببینیم چقدر دخترم رو میخوای و مهریه هر چقدر خودت میخوای بذار که شد پانصد سکه.
اما از ماجرای این پول جمع کردن تو بانک مسکن بگم.
ما حتی تعداد تلفن هامون رو به هم محدود کرده بودیم تا همسرم بتونه پول جمع کنه و ما زودتر به هم برسیم و همسرم هم کلی به خودش سختی میداد. اون وقت درست بعد یک سال که هنوز فقط پانصد تومن جمع شده بود شوهر خواهر همسرم بازنشست شد و باید از خونه سازمانی بلند میشدند. خواهر شوهر من یک زن بسیار ولخرج هست. جوری که مثلاْ میتونه یک دهم در آمد کل خونه رو بده و یه رژ لب بخره!! وقتی میخواستند بروند دنبال خونه همسرم به این دلیل که خواهرش نمیتونست تو خیابون باشه! همه پولی که جمع کرده بود رو به صورت کادو داد به خواهرش! تا ایشون تو بهترین محله شهر یکی از گرون ترین خونه های اون زمان رو اجاره کنه. و همین طور همه وسایل برقی خونه و مبلمان رو هم عوض کنه! ( با قرض و قوله)
من یادمه همون موقع بهش گفتم این کارت یعنی از دست دادن من ، پس تو داری بین من و خواهرت اون رو انتخاب میکنی، اما همسرم میگفت :نه، من حتی اگه خونه هم بخرم بابات تو رو به من نمیده، پس این کار پول جمع کردن بی فایده است.
بگذریم که چه بر ما گذشت تا اینکه ما یک سال بعد از ازدواج با کمک پدرم یه خونه خریدیم. همسرم همه کارهای قول نامه و ...رو به اسم من انجام داد و روزی که میخواستیم بریم سند بزنیم گفت : ساره، من دوست ندارم خانواده ام بفهمند که من خونه رو به اسم تو کردم. گفتم چرا؟ گفت آخه فکر میکنن شما منو مجبور کردید و در ضمن خانم فلانی ( یکی از صد تا دوست کذایی خواهر شوهر) گفته مال و منال زن ...خر هست تو پیشونی مرد و اینکه خواهرم گفته: داداش، اگه تو همه زندگیت رو به اسم زنت کنی پس فردا بچه ات بزرگ شد نمیگه بابا پس سهم تو چی شد؟؟
وای میخواستم خودم رو بکشم. انقدر جیغ زدم که صدام گرفت. گفتم خواهر تو اگه سهم حالیشه چرا خودش همه حقوق شوهرش رو میذاره تو کمدش اون وقت حتی جواب سلام اش رو نمیده. اگه حق سرش میشه چرا حتی با شوهرش تو یه سفره نمیشینه چون ارزشش خیلی بیشتر از اینه که با اون هم نشین باشه. ۲۰ ساله پیشش نخوابیده چون لیاقت اش مرد تحصیل کرده بوده ( خودش تا پنجم ابتدایی خونده). وقتی غذا میکشه واسه شوهرش نمیکشه چون این مرد بی آزار بی زبون طبق گفته خانم لیاقت همچین زنی رو نداره. بهش بگو بچه های اون ازش نمیپرسن مامان حق بابای بدبخت حتی نفس کشیدن هم نیست؟
گفت : من به این چیزها کارندارم. من دوست ندارم اونها بفهمن. من هم گفتم من با این شرایط اصلاْ خونه نمیخوام.
خلاصه این دعوا به خونه ما کشیده شد و مامانم گفت: خوب بیاین سه دانگ سه دانگ کنین و اینجور دیگه هیچ کی نمیتونه هیچ حرفی بزنه و قضیه تموم شد.
من مدتی بعد از همسرم کارم درست شد و اومدم کانادا. اون وقت روزهایی که تنها ایران بودم یه روز برگشتم بهش گفتم دلم خیلی واسه همسری تنگه. گفت : وای، شما این حرف رو میزنی پس علی چی بگه ( پسر دبیرستانی اش که به قول خودش پسر همسری هست!!) شما حداقل به این امیدی چند ماه دیگه میبینی اش. این چی بگه که معلوم نیست دایی اش رو کی میبینه!!
من هم گفتم خوب من زنش هستم. گفت این هم بهش از بچه اش نزدیک تر هست. ما با همسری تو یک روح هستیم در دو بدن.
هیچ چی دیگه. وقتی هم به آقای همسر گفتم گفت ول کن بابا، حالا یه چیزی گفته و از اون روز به بعد روزی ده بار عوض یک بار با خواهر زاده اش چت میکرد تا یه بار خدای نکرده افسردگی نگیره!!
همسر من الان و حتی همون موقع بعد از یه اتفاق قبول میکنه رفتار اونها اشتباه بوده، اما در عمل هیچ حمایتی از من نداره. اگه هم بخوام جلو خانواده اش واستم تلافی اش رو سر خانواده من در میاره و بهشون بی احترامی میکنه یا حساسیت های فوق عجیب به رفتارشون نشون میده تا من دیگه به خانواده اش اعتراض نکنم.
چه میدونم. الان که بهترین حالت اینه که دوریم اما خوب با این وضعیت اینترنت و ... دست از سرمون برنمیدارن. همسر من حتی از نمره ریاضیات جدید خواهرزاده اش تا دوست پسر جدید اون یکی هم با خبر هست.
حالا میام و باز هم مینویسم.