از خودم راضیم امروز

بالاخره تونستم در مقابل تیکه های خونواده شوهر واکنش مناسبی نشون بدم و مثل همیشه توی خودم نریزم و خودخوری نکنم که چرا عین بز نگاه کردم و چیزی نگفتم

جدی میگم تجربه خوبی بود

این که کسی در مقابل تیکه ها و متلکهایی که بهش تقدیم میشه چیزی نمیگه و واکنشی نشون نمیده همیشه معنیش این نیست که نمیتونه چیزی بگه ، معنیش اینه که داره از خودش نجابت نشون میده یا گذشت میکنه

اما گاهی وقتا این گذشت به قیمت لگدمال شدن شخصیت خودت تموم میشه.

دیشب خونه مادر شوهر مهمون بودیم. خواهر شوهرها هم بودند البته بدون شوهراشون. چند تا مورد پیش اومد که من ریلکس و بدون تشنج جواب منطقی دادم و تموم شد. خیلی راحت. اصلن فکر نمیکردم اینقدر راحت باشه. بعدشم بر خلاف همیشه نه اثری از خودخوری بود نه ناراحتی نه افسردگی نه دلخوری شوهرک.

باور میکنین اینقدر گذرا بود که حتی خیلی از موارد حتی یادم هم نمونده. ولی بارزترینش این بود که من و خواهرشوهر بزرگه داشتیم ظرف میشستیم، خواهر شوهر کوچیکه و مادر شوهر هم اونجا بودن داشتن کارای دیگه رو میکردن. من و خواهرشوهر بزرگه که رابطمون نسبتا دوستانه هست (این خواهرشوهرم که پزشکه خیلی گله البته به شرطی که تحت تاثیر بقیه قرار نگیره) داشتیم در مورد عروسی دوست من که چند روز دیگه هست صحبت میکردیم که من چی بپوشم بهتره. من گفتم لباس مناسب اون مجلس ندارم و میخوام برم بخرم. آقا تا این حرف از دهن من دراومد مادرشوهر برگشت گفت: وای آدم چقدر لباس بخره هی بندازه اونجا (غیر مستقیم به من) منم رو به خواهرشوهرم بلند بلند جوری که مامانش بشنوه گفتم: خب البته برا کسی که دستش جلو شوهرش درازه بله ولی کسی که استقلال مالی داره و خودش درامد داره خودش تصمیم میگیره که چیکار کنه. شاید دوست داشته باشه پولاشو بریزه تو جوب. اینو که گفتم صدا از کسی در نیومد.

مطمئن باشید اگه جوابی نمیدادم تا یه هفته هم اعصاب خودم خورد بود هم کلی سر شوهرک غر میزدم و رو اعصابش پاتیناژ میرفتم که مامانت چیکار داره به چیزایی که من میخرم. هم دفعه بعد که میدیدمشون ازشون دلخور بودم و تحویلشون نمیگرفتم.من کلن آدم حساسی هستم.

چند تا تیکه کلفت هم خواهرشوهر کوچیکه اومد (این خواهرشوهرم که 4 سال از من کوچیکتره به شدت نسبت به من احساس حسادت میکنه و دشمن خونی منه) که همه رو جواب دادم ساکت شد. ولی اصولن چون آدم حسابش نمیکنم و ریز میبینمش اصلن یادم نمیاد.

باور میکنین توی این 6 سالی که من با خونواده اینا رفت و آمد دارم تا حالا به اندازه انگشتای یه دست نشده بود که جواب بدم. هر چی هم که میگفتن فقط میخندیدم یا به روی خودم نمیاوردم. تا جایی که حتی بعضی وقتها از دهنشون در میرفت (البته نه جلوی من) میگفتن که خانومک خیلی اخلاقش خوبه مثل عروس فلانی جواب کسی رو نمیده. اینم بگم که اینا کلن فامیلی مدلشون اینجوریه که فرت و فرت تیکه بار هم میکنن. خب هی جواب نده هیچی نگو هی نجابت به خرج بده. ولی مثل اینکه اینجوری بیشتر روشون زیاد میشه. چون فکر میکنن کم میاری و جواب نمیدی کم کم هر چی دوست دارن بارت میکنن. ولی انقدر این جواب دادن ساده برام دشوار و مضطرب کننده بود که کل بدنم داغ شده بود و عرق کرده بودم.

خلاصه که جواب داد. تجربه خوبی بود. الان احساس خوبی دارم .