سلام من رکسانا هستم ۲۷ ساله یک سال با همسری که اینجا اسمشو نمیدونم چی بزارم دوست بودم یک سال ونیم نامزد و ۴ماه هم هستش که ازدواج کردم

شوهرم تقریباْ پسر مستقلیه

مادرش هم خیلی اذیت کن نیست فقط فقط راستش یه کمی شبیه مادر شوهر ساروی کیجا است یعنی چیزهایی که میخواد و خواسته هاشو غیر مستقیم میگه

البته منم فکر میکنم که این یه حسنه که مستقیماْ به روی آدم نمیزنه

مثال میزنم

من اونا رو دعوت کرده بودم برای افطار بعد از من مامانم تصمیم گرفت اونها رو دعوت کنه افطار

برای همین روز پنچ شنبه همین هفته مهمونی دعوتشون کرد منم گفتم ساعت ۱۰ -۱۱ شب کجا برن (آخه خونشون دوره نسبت به خونه من و مامانم )

منم زنگ زدم و گفتم شب هم بیاید خونه ما بمونید و سحری با من

خوب مثل اینکه اونها از جمله مادرشوهرم استقبال خوبی کردن

وقتی اومدن خونه ما مامانش داشت در مورد شب موندن حرف میزد که گفت :: من به شوخی به بچه ها گفتم امشب خونه زن داداش نمی مونیم وقتی بابابزرگ اینا از شهرستان اومدن میام خونه زن داداش میمونیم و جیغ بچه ها در اومده که نه امشب بمونیم

خوب من با توجه به شناخت میگم منظورش دقیقاْ یه نوع اطلاع رسانی کرده که بابابزرگ و مادربزرگ همسری که اومدن باید دعوت کنی و ما هم وقتی اومدیم شب خونتون می مونیم

البته من از این غیر مستقیم میگه خوشحالم چون اگه مستقیم و یهو بهم میگفت دق میکردم

یا مثلاْ یدونه از این بلورها هست که بیضی شکله و به ۴ قسمت تقسیم شده برا من همون شب ورداشته آورده که اینو آوردم برا وقتی برات مهمون میاد توی یه قسمتش مبای هویج بریزی تو یکی مربای آلبالو و یه قسمتش مرابی بهمان و چه میدونم چی چی خلاصه خوشگل میشه و ظرف مناسبیه برای این کار منم به شوخی با خنده گفتم خوب حالا که ظرفشو آوردی خوب انواع مرباهاشم می آوردید دیگه

ولی خوب یه سری محسنات هم داره این مامان شوهر جاناما حسنش یه کم پنهانه یعنی خیلی اهل گفتار نیست یعنی حتی به بچه خودشم محبت زبونی نمیکنه و مثلاْ قربون صدقه برو نیست بیشتر محبت هاش رو عملی انجام میده به قول خواهرم و این اصطلاح فیلمه زیر پوستی ابراز عشق میکنه

 من مثلاْ وقتی اومدن خونه ما موندن شب و صبحش من مثل گل عروسان خوب گفتم اگه موافق هستید بچه ها رو ببریم پارک و بردیم ظهر شد و هر کاری کردم ناهار بمونن نموندن آخه مادر شوهر و دو تا از بچه هاشون روزه نبودن و از جمله خود من هم روزه نبودم

ولی نزاشت و گفت که نمیخواد تا ظهرکه پارک بودیم و ساعت ۱۲ که اونا خواستن برن من و همسری و داداشم قرار بود بریم از فامیل همسایه مامان شوهر اینا خونه بخریم برا داداشم

وقتی رفتیم و حدود ساعت ۴ کارمون تموم شد نه تنها برادرمو به زور افطار نگهداشت بلکه همون موقع برای من هم ۲ تا تخم مرغ نیمرو کرد گفت چیز خاصی نخوردی از صبح اینو بخور تازه خودشم نمیخواست بخوره و فقط به خاطر من درستش کرده بود

خوب اینم از محسناتش