سارا-2
تولد شوهرته
کلی زحمت کشیدی خسته ای بعد از شام و کیک بریدن میری تو آشپزخونه چای بیاری زود میره کنار شوهرت میشینه به پدرشوهرت میگه زود بیا ۳تایی عکس بگیریم
با سایز ۴۴ بالاتنه و ۵۰ پایین تنه اصرار داره که هم سایز توئه که سایزت ۳۶(البته مامانم برای اولین بار در دفاع از من چند تا ابدار بارش کرد اما بعد عذاب وجدان گرفت)
اصرار می کنه که حتما به اون آشناتون که مکه می بره تماس بگیرید ببین برای ثبت نام چه مدارکی می خواد اول صبح به من خبر بده صبح زود بلند میشی مامانت رو هم بسیج میکنی که طرف رو پیدا کنه به زور طرف رو پیدا میکنی آدرس و مدارک رو ازش میگیری سفارشون رو هم می کنی بعد بهش زنگ میزنی میگه ما که این تاریخ نمی ریم . در حالی که قبلا می گفته تاریخ مهم نیست.
تا از در میاد می بینه داری بنیه میگو سرخ میکنی از توی هال هی به مهمونها بگه کاری نداره خمیرش توش ارد و تخم مرغ وفلان چیز مگه نه سارا تو هم از تو آشپزخونه بگی نه فلان چیز رو نداره
هی از خودش تعریف کنه و وقتی یه حسن در خودش می بینه بگه ماشاا...من چشمام خیلی قشنگه یا وقتی عکساشو می بینه هی بزنه به تخته(مادر شوهرم زن زیبایه اما به خاطر رفتارهاش اصلابه چشم نمیاد)
هر وقت میری خونه شان ترازو بیاره بذاره وسط که ببین چند کیلو شدی چون اصرار داره که لاغری و می خواد ببینه هر دفعه وزن زیاد کردی یا نه؟
تا اینکه بعد از دو سال زبون باز کنی بهش بگی چاق بشم که چی بشه شوهرم هم اینجوری دوست داره.
به راحتی بهت بگه که فکر نکنم تو با مدرک فوق لیسانس فلان رشته چیزی از رشته ات بدونی فقط خواستی یه مدرکی گرفته باشی .
شما چه کار می کردید؟
خدایی ذاتا زن خوبیه دلم نمیاد چیزی بهش بگم اما بعد از دو سال کم کم دارم فوران میکنم.
از مارشوهری چه از نوع خوب و چه بدش برام کم نذاشته