مونا -22
آهای اهالی! لطف کنید نظرها رو تایید کنید!! مطلبتون رو پست نکنید و ول کنید به امان خدا!
کسانی که قبلن این پست رو خوندهان، یه سری به اون پ.ن. پایین بزنن!
۱- مادرشوهرتان عادت دارد «فقط» وقتی مهمان دارد شما را دعوت میکند. این روش را از 9-8 ماه بعد از ازدواجتان آغاز کرده است.
۲- سال اول که برای ناهار به خانهی آنها دعوت میشدید، با خوشرویی میپذیرفتید و متقابلن هم آنها را دعوت میکردید ولی دعوت شما را رد میکردند. چندباری که مادرشوهرتان در سفر بود، پدرشوهر و برادرشوهرتان را دعوت کردید یا برایشان غذا میبردید.(با توجه به اینکه پدرشوهرتان به کارش بسیار علاقه دارد و معمولن برای ناهار هم به خانه نمیآید و ترجیح میدهد همانجا غذا بخورد، سر ظهر شوهرتان را فرستادید تا برایش غذا ببرد. با توجه به اینکه فاصلهی مغازهی پدرشوهرتان تا خانهی شما با ماشین و در خلوتترین ساعات روز، 20 دقیقه است.). بارها وقتی شیرینی، ترحلوا یا حلوای خانگی پختهاید، مقداری هم برای آنها بردهاید. همینطور هم ترشی. تا اینکه یک بار خالهی همسرتان( که او را دوست دارید و مطمئنید بدون غرض حرف میزند) به او میگوید: چرا پدر و مادرت را برای ناهار به خانهتان دعوت نمیکنید؟ حداقل یک بار پدرت را دعوت کن! ما که هر بار به خانهی مادرت آمدهایم شما را هم دعوت کرده! چرا دعوتش نمیکنید؟ مشخص میشود که اینها بدون پس و پیش جملات مادرشوهر است! چند بار دیگر به زور آنها را دعوت میکنید و دو سه باری دعوتتان را میپذیرند. از آن به بعد شوهرتان هیچگاه وقتی که مادرش مهمان دارد دعوتش را نمیپذیرد.
۳- وقتی مهمان دارید و او را دعوت میکنید «امکان ندارد» بیاید.
۴- ناگهان در هفتهی دوم ماه رمضان مادرشوهرتان شما را به افطار دعوت میکند و شما متوجه میشوید 5 سال از عقدتان و 4 سال از عروسیتان گذشته و شما حتی یک بار هم از طرف مادرشوهرتان به افطار دعوت نشدهاید و تا حالا به این نکته توجه نکرده بودید چون ترجیح میدهید دعوتتان نکند!
الف: مهمانی زنانه است.
ب: یکی از مهمانها تازه یک هفته است که مادرش را از دست داده است.
ج: مادر آن خانم یکشنبهی هفتهی گذشته فوت کرده و مادرشوهرتان چهارشنبه شب به شوهرتان خبر داده است. شوهرتان هم خیال کرده تشییع جنازه پنجشنبه صبح است. پس تصمیم گرفتهاید که برای مراسم روز سوم یا هفتم به مسجد بروید. پنجشنبه شب در منزل مادرشوهر گرامی تازه متوجه میشوید که آن روز عصر مراسم سوم و هفتم را با هم برگزار کردهاند. ناراحت میشوید و تصمیم میگیرید هفتهی آینده به منزل آنها بروید. تا روز یکشنبه که تماس گرفتهاید کسی در منزل نبودهاست. تصمیم میگیرید دوشنبه شب تماس بگیرید و سهشنبه یا چهارشنبه شب برای تسلیت به منزل آنها بروید.
د: دوشنبه صبح بند 5 اتفاق میافتد و شما شوکه میشوید. از نظر شما درست نیست که پیش از تسلیتگویی رسمی، در یک مهمانی با خانم داغدار مواجه شوید. از طرف دیگر شوهرتان ناراحت میشود و میگوید باز هم مادرم وقتی مهمان دارد ما را دعوت کرده تا به مهمانانش نشان دهد که ما دائم آنجا هستیم!
ه: دوشنبه بعدازظهر تا از سر کار برمیگردید با مادرشوهرتان تماس میگیرید. مادرشوهرتان مشغول کار است و شما 15 دقیقه با خواهرشوهرتان چانه میزنید تا قبول کند از نظر اجتماعی آمدن شما به مهمانیای که این خانم در آن حضور دارد صحیح نیست. از طرفی همه میدانند این خانم خیلی در بند این مسایل است و حتی خواهرشوهرتان اعتراف کرده، قضیه فیصله مییابد. فردا شب به مادرشوهرتان تلفن میکنید و قرار میگذارید که پسفردا شب با هم به منزل آن خانم بروید و عذرخواهی میکنید که سعادت نداشتید. پس فرداشب با هم و البته همراه با شوهرتان به آنجا میروید و رفتار مادرشوهر هم عادی است. هنوز نمیدانید در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد.
شما بودید چه میکردید؟ کار من درست بود؟
توجه کنید که اگر آن خانم نبود من میرفتم تا خدای نکرده سوتفاهمی پیش نیاید.
پ.ن. : میدونید مشکل چیه؟ تا حالا چند بار برای دید و بازدید ساده به تنهایی رفتهایم خونهی اینها(که شوهرش قوم مادرشوهرمه ولی مثل خواهر و برادر با هم صمیمی هستن) و برادر شوهر ازدواجنکردهاش یا خودشون زنگ زدهان به مادرشوهرم که اینا اومدهان شما هم بیاین!! منم گفتم این بار خودم ببرمش بهتره! ولی پشیمونم. یه مشکل دیگه که ما با مادرشوهرم داریم اینه که وقتی میشنوه ما تنهایی رفتهایم خونهی اقوام شوهرم، تا چند روز از نگاهش آتیش زبونه میکشه!! در این مورد بعدن کامل توضیح میدم.