مشکلات مرجان
عروس خانم های عزیز سلام.
من مرجانم، 31 سالمه و شهریور 86 بعد از یه دوستی 4 ساله ازدواج گردم.
خدا روشکر همه چی هم رویایی و قشنگ بوده تا الان. امیدوارم تا اخر همینطور باشه.
همیشه اگر مشکلی بوده سعی کردیم تو همون روز حلش کنیم که مشکلاتمون کهنه نشه.
خانواده شوهرم هم با خانواده من کاملا دوست هستن و حسابی با هم جور شدن خداروشکر.
من فوق لیسانس دارم و توی یه شرکت خصوصی بزرگ کار میکنم کارم هم خداروشکر خوبه و شوهرم بازاریه.
مادر شوهرم هم یه جور بیماری داره که مزمنه و هیچ دارویی هم واسش نیومده تا حالا.
بنده خدا فعلا که منتظره تا داروش بیاد اما فعلا حال عمومیش خداروشکر خوبه.
شاید مشکل من خیلی پیش پا افتاده باشه ولی واقعا داره اذیتم میکنه به مامان هم نمی تونم بگم چون بنده خدا راه دوره و نگران میشه و فکر میکنه که حتما مسئله بزرگتر از اینه.
مساله ی من اینه: مادر شوهر من خیلی خیلی خیلی لوسه و من اصلا تحمل آدمای لوس رو ندارم .مخصوصا وقتی اونو با مامان خودم مقایسه میکنم بیشتر اعصابم خورد میشه.
زمانی که میریم خونشون یا میاد پیش ما فقط داره ناله میکنه :آخ قلبم، آخ پام، اخ دستم، آخ سرم و البته خوشبختانه شوهر من و کلا خانواده انگار شناختنش و اصلا محل این لوس بازیاش نمیذارن اما من اعصابم خورد میشه و دلم میخواد یه چیزی بهش بگم
.
اون خانم یه خانمیه که همش تو خونه بوده و کاملا سنتی بزرگ شده و زندگی کرده و از ساده ترین مسائل اجتماع هم بیخبره.
من موندم اینهمه تلویزیون نگاه میکنه چرا 4 تا معلومات بهش اضافه نشده!!!
مثلاً بهش میگم برین کلاس یوگا روحیتون بهتر شه میگه کلاس یوگا چیه دیگه ؟ 
از قضا من رابطه ام با این آدم لوس خوبه و اونهم همینطور و اینقدر محبت داره که نگو و تا حالا اندازه چشم مورچه هم ازش دلخور نشدم اما تحملش رو هم ندارم .
از بد ماجرا مامانم اینا هم تهران نیستن و من مجبورم جای خالی اونا رو با خانواده شوهر پر کنم.
البته عاشق پدر شوهرم هستم ماهه ماهه ماهه خیلی دوسش دارم و کلی حرف واسه گفتن به هم داریم، اما از مامانش نه خوشم میاد و نه حرفی برای گفتن به هم داریم!
اصلا اگه ما رو یه روز هم تنها بذارن هیچ حرفی که بهم بزنیم نداریم به خدا لال مونی میگیریم چون هیچ نقطه مشترکی نداریم.
من اهل کتاب خوندن و مجله و روزنامه ام و اون فقط کانال این مرتیکه ش*ب خ*ی*ز رو میبینه
.
خلاصه میترسم این حسم به مرور زمان کار دستم بده چون روز بروز دارم بدتر میشم
.
مشکل بعدی اینه که من به شدت به مادر شوهرم حسودی میکنم
و اصلا نمیتونم ببینم به شوهرم زنگ زده و با اون حرف میزنه مخصوصا اگه به موبایلش زنگ بزنه
قاطی می کنم!! اینم مشکل از خودمه میدونم باز خوبه شوهرم به خاطر لوس بازیای مامانش محل نمیده زیاد.
مشکل آخرم هم بچه است.
خسته شدم از بس گفت یه نینی بیارین من بزرگش کنم
!!
بابا مگه من شوهر کردم که بچه بیارم
!
نه من و نه شوهرم اصلا بچه دوست نیستیم تازه هنوز 1 سال هم نشده ازدواج کردیم!!میخوام بچه رو کجای دلم بذارم؟!
هر چی هم با زبون خوش میگم حالیش نمیشه آخرش جمعه ی پیش به شوهرم گفتم به مامانت بگو دفعه آخرش باشه حرف بچه رو میزنه ها!

اما انگار فایده نکرد باز با کنایه منظورش رو می فهمم
به این دلیل هم میترسم یه روز بدجوری حالشو بگیرم
.
لطفا بگید من با این مادر شوهر که دقیقا هفته ای یکبار هم میبینمش چیکار کنم؟
البته از دیدنش ناراحت نیستم حوصله لوس بازیاشو ندارم
!!
واقعاً مامان خودم که ایشالا همیشه سلامت باشه کجا مامان شوهرم کجا !!!باورتون میشه شوهرم هم خودش این مسئله رو اعتراف کرد؟ 
میشه یه راهنمایی هم در مورد یه چیز دیگه که به مادر شوهر ربط نداره بخوام؟؟؟؟؟ 
من کارم خوبه و قبل از عروسی قرار بود که همه حقوقم رو پس اندا کنم
، شوهرم هم خیلی دوستم داره و تا حالا هر چی خواستم برام مهیا کرده، حتی اگر براش سخت بوده
و حتی برای خواهرام هم اصلا خساست به خرج نمیده و خدا روشکر خساست تو خونش نیست و هیچوقت هم منت کاری که کرده نمیذاره و اگر امروز پونصد هزارتومن داد و تو فرداش گفتی من پول ندارم امکان نداره بگه پولتو چیکار کردی و البته همیشه هم خودش به من پول میده و تا حالا نشده من بگم پولم تمام شده اینارو گفتم که بدونید اصلا پول واسش مهم نیست اما طبق قرار شد که من پس انداز کنم که خونه بخریم.
قبل از عید که به مشکل خورد و کل پس انداز رو قرض گرفت.اما تا حالا پولم رو بهم پس نداده
. فکر هم نکنم بخواد پس بده!! الان هم که من دوباره شروع کردم به پس انداز کردن.
واقعا نمیدونم کارم درسته یا باید یه درصدی از حقوقم رو یه جایی واسه خودم هم پس انداز کنم من نمیدونم این مسئله رو چطور مدیریت کنم که نه اون دلخور شه و نه سر من بیکلاه بمونه .
مرسی خیلی سرتون و چشمتونو درد آوردم
از عروس ارشد هم ممنون.
منتظر کمک های فکری تون هستم.