عروس ارشد 1
سلام.
این اولین پست من اینجاست.
راستش توی این مدت اونقدر عروسهای جدید جدید به جمع این وبلاگ اضافه شدن و ماجراهای هیجان انگیز داشتن که دیگه من دیدم جایی برای ماجرای کهنه عروسی مثل من نمیمونه...
اما چند روز پیش یه اتفاقی افتاد.
"جناب شوهر" در لابه لای حرفهای معمولی شون گفتن که ممکنه تا آخر امسال "مامانش اینا" بیان خونه ی ما!
خب خودتون میتونید حدس بزنید که از لحظه ی شنیدن این خبر "سیاه" من چه حالی ام!
راستی جهت بهتر دونستن موضوع باید خدمتتون بگم که ما تهران زندگی نمیکنیم و در یکی از شهر های توریستی و خوش آب و هوای ایران (که بنا به مصلحت نمیخوام بگم کجا) زندگی میکنیم و باز به جهت اطلاع بیشترتون باید بگم که از قوم و خویش های من هرکی برای مسافرت به این شهر میاد میره "هتل" مستقر میشه و به ما هم سر میزنه.(حتی مادر و پدرم)
حالا مشکلات من:
۱-از اونجایی که من سرکار میرم صبح ها خونه خالی خواهد بود و عرصه برای فضولی ها و گند زدن های "مامانش اینا" بسیار فراهم هستش و این من رو آزار میده .
۲-وقتی مادر و پدر من به این شهر می آن میرن هتل برای چی من باید از "مامانش اینا" پذیرایی کنم،اون هم در حاله حالم از ریختشون به هم میخوره!!![]()
۳-هربار که مادر و پدرش میاد علاوه بر حرف زدنهای بی وقفه و بیهوده شون (کلا مادر و پدرش خیلی حرف میزنن.مخصوصا باباش که یه ریز مخ میخوره) خیلی هم "نظر" میدن و راه حل و راهکار برای تموم امور زندگی ما میدن که این همه جای من رو به آتیش میکشه.مخصوصا که "جناب شوهر "در و گهر های بابا جانش رو مثل وحی مسلم از هوا می قاپه و این کارش باعث میشه حال من بیشتر از اونها بهم بخوره!
از اونجایی که اومدن اون ها قطعی نیست(فکر کنم بین ۱۰-۲۰ درصد احتمال داره بیان) کار من مثل مرثیه کردن بر آدم بیمار میمونه.اما خب وقتی آدم از کسی خوشش نمیاد مجاور بودن باهاش خیلی به همه جای آدم فشار میاره.
منتظر شنیدن نظرات خوبتون هستم.
و صد البته ازتون خواهش میکنم که برام انرژی مثبت بفرستید که این قوم یاجوج-ماجوج طرف های ما پیداشون نشه.
*راستی من یه مقدار زیادی از "آزار" های جناب شوهر میترسم و الا جلوش سفت می ایستادم و میگفتم که نمیتونم پذیرای مهمونهایی باشم که دوستشون ندارم.
برای همین بهم نگید که میتونم راهشون ندم. (شکلک موی سر کنون)