خانومک - 7
برای تعریف کردن جریان زیر لازم میدونم اول یک سری چیزها رو توضیح بدم.
پدرشوهر من یک خونه 150 متری، و دو تا خونه 50 متری و یک پرشیای صفر داره (ما همین ها رو میدونیم). این در حالیه که شوهرک یه دونه پسره و مستاجر با درامد معمولی. داماد بزرگه 4 سال مفت و مجانی توی یکی از همین واحدها جلوس فرموده بودن که بعد از بلند شدن ایشون اون خونه به یک سوم قیمت به داماد کوچیکه فروخته شد (میشه گفت اهدا شد). در حالی که ما که توی اون یکی واحد بودیم اجاره میدادیم!!! و حالا این که هیچی! کلید واحد دستشون بود و ما هم که جفتمون شاغل و صبح تا شب هم نبودیم و حالا نگو اینا برا خودشون میان و میرن. یه روز من مریض بودم و سرکار نرفتم و برا خودم توی اتاق خواب خوابیده بودم. ساعت حدود ده صبح بود که دیدم صدا میاد. چشامو باز کردم دیدم پدرشوهرم بالا سرم وایساده! از دیدن من هم که توی اون موقع روز خونه بودم کلی دستپاچه شد و فلنگ رو بست. به همه این مشکلات اضافه کنید فضولیهای دیوانه کننده مادرشوهر اعم از کجا میرید و کجا میاین و چی میخرین و چند بار مهمون داری و برا مهمونها چی میپزی و ... و علاوه بر اون قطعی آب که چون طبقه 5 بود پنجشنبه و جمعه آب به کل قطع بود. همه این مشکلات و بهتر شدن وضع مالی ما و تصمیم برای نی نی دار شدنمون باعث شد که تصمیم بگیریم از اونجا بلند شیم. این شد که ماشینمون رو فروختیم و یه خونه بزرگتر نزدیک مامانم اینا با فیمت بالایی اجاره کردیم.
چند وقت پیش خبردار شدیم که با تحریک دختر ها پدرشوهرم قصد خریدن باغ توی دماوند رو داره. توی هفته پیش یه کیس پیدا شد و قرارداد بستند ولی پدرشوهرم حدود 5 میلیون کم داشت. اینو بگم که غیر از پولی که شوهرک برای ودیعه خونه داده، من توی بانک مسکن از پس انداز خودم 6 میلیون از 6 ماه قبل گذاشتم که حالا یا وامشو بفروشم و یا مثلن اطراف تهران خونه ای چیزی بخرم و بدم اجاره. از اونجایی که این خونواده سنتی هستن و زن رو مستقل نمیدونن شوهرک رو صاحب این پول میدونن و چند روز پیش زنگ زدن بهش که پولتو از بانک درار بده به ما که چکمون پاس بشه!! شوهرک هم بارها توضیح داده بوده که این پول مال خانومکه و به من ربطی نداره. باید به خودش بگم ببینم میخواد بده یا نه.
تا اینجا رو داشته باشین، من حدود یک ماهه که فهمیدم باردارم و به دلایلی اصلن تصمیم نداشتم که غیر از مامان خودم به کس دیگه ای بگم. ولی شوهرک به خاطر ذوق و شوقی که داشت اصرار داشت که به پدر و مادر اون هم بگیم. توی هفته گذشته یه شب که اومدن خونمون بهشون گفتیم و تاکید کردیم که به کسی نگن. دیشب خاله شوهرک اومده بود و برامون آش آورد. و گفت که یه چیزهایی شنیدم و تبریک و ...
بعد از رفتنش من زنگ زدم به مامان شوهرک و گفتم که شما به خاله گفتین؟ اون هم خیلی راحت گفت آره. من که این قضیه خیلی برام مهم بود گفتم مگه قرار نبود به کسی نگین؟ اینجا بود که مادرشوهر عین بمب منفجر شد و من فهمیدم سر قضیه 5 میلیونی که فکر میکردن مال شوهرکه و من نمیزارم که بهشون بده دارن میترکن. خلاصه یه دعوای درست و حسابی تلفنی راه افتاد و آخرش هم شارژ تلفن تموم شد و قطع شد!
بزارین چند تا از جملاتش رو براتون بنویسم:
- تو فکر میکنی که کی هستی اینقدر ادعا داری؟
- قیافه مهم نیست تو اخلاقت صفره . همه میگن این عروست چرا این جوریه؟ (تعریف نباشه ولی من سفید و خوشگلم ولی اونها توی فامیلشون خانوم خوشگل ندارن و خود مادرشوهرم و دوتا دختراش بدقیافه هستن اینم بگم که از نظر من خوشگلی و زشتی ملاک نیست ولی خواستم دلیل حساس بودنشون روی خودم رو بگم)
- تو همه پولهای شوهرک رو گرفتی توی مشتت و همه چی رو به نام خودت کردی (منظورش حساب بانکی خودم بود که بعد از سالها کار کردن پس انداز کرده بودم)
- خب معلومه همه خرجهای خونه رو شوهرک میده و تو حقوقتو پس انداز میکنی!!! (فکر کنم انتظار دارن همسایه ها خرج خونه ما رو بدن)
- برای خرید به شهروند میرید!! تقصیر توئه!! زن اگه زن باشه نمیزاره شوهرش ولخرجی کنه!! (ما هر دو ماه یکبار و اون هم فقط برای خرید خواروبار به شهروند میریم. اینها اعتقاد دارن که شهروند خیلی گرونه و از بقالی محل باید خرید کرد)
خیلی چیزهای دیگه هم بود که یادم نیست
دیشب تا صبح کابوس میدیدم و از دیشب تا حالا لب به غذا نزدم. همه حرفهاش توی سرم رژه میره. دلم برای نینیم میسوزه. امیدوارم خدا خودش عوضشو بهشون بده.
اینها رو نوشتم برا اینکه خودم خالی بشم و درد دلی کرده باشم.