سلام به همه دوستان عزیزم

من برخلاف خیلی هاتون که گله و شکایت یا درد دل از خونواده شوهرتون دارین من برعکس این قضیه رو می خوام عنوان کنم

یعنی می خوام از عروسمون بگم

من ۲۸ سالمه و نرم افزار خوندم الانم تو یه اداره دولتی کار می کنم و همسری هم ۳۲ سالشه و تو یه شرکت خصوصی کار می کنه و عمران خونده ما تهران زندگی می کنیم و خونواده همسری هم تبریزی هستن

اول اینو بگم که خانواده همسری از اول راضی به ازدواج ما نبودن اونا دوست داشتن پسرشون از شهر خودشون زن بگیره بعدم که چون ترک هستن زیاد از عروس فارس خوششون نمی اومد یعنی فکر می کردن من فقط بلدم پز بدم و اصلا هم اهل کار تو خونه و خونه داری نیستم فقط بلدم خرج کنم . خوب شاید تا یه حدودی وضعیت خودمو تو روزهای اول ازدواج گفتم اما من صیوری کردم و جواب بی محبتی هاشونو فقط با محبت دادم و الان به قول مادر شوهرم بهترین عروسشون هستم و دوست صمیمی خواهر شوهر کوچیکه که هم سن و سال خودمه و بچه های خواهز شوهر بزرگه که خیلی منو دوست دارن

البته خونواده شوهرم اونقدر رک هستن و اونقدر به مطمئن به خود(به خصوص مادر شوهرم )که اهل چاپلوسی نیستن و هر طوری که جلوی من هستن پشت سرمم همون طور هستن

اما اصل قضیه

داداشی از دختر دوست مادرم خوشش می اومد. اونم دختر خوبی بود. اما مادر بنده تا این موضوع رو فهمید گفت می خوام برا داداشی زن بگیرم .اما چون لیلا اهل چادر نیست اونو نمی گیرم . من دوست دارم عروسم محجبه باشه........

و فقط به این فاکتور توجه کرده داداشی هم که اصلا تو سن ازدواج نبود همش ۲۲ سالش بود حرف مامانو قبول کرد و تو یکی از این جلسات زنونه که مامان سالی یه بارم نمی ره رفتو یه دختر انتخاب کرد و نزدیک عید سال ۸۵ بود که محرمم بود و از اونجایی که اینها خیلی مومن بودن دهه اول محرم رفتیم خواستگاری . هر چی ما تو حواستگاری حرف زدیم و از خونواده خدمون تعریف کردیم اونها ساکت گوش می کردن و کوچکترین اطلاعاتی از خودشون نمی دادن

چند بار رفتیم و اومدیم من به همسری گفتم اینها یا خیلی خوبن که صداشون در نمی یاد یا خیلی بلدن

و مامانم که انگار اسمون سوراخ شده این دختر از توش افتاده اونچنان عاشق عروس شده بود که .....

بعد از خوندن صیغه محرمیت فهمیدیم چی شده و علت این همه سکوت چی بود

مادر عروس گفته بود دخترم یه کم ضعیف هست و امپول تقویتی استفاده می کنه که اونم دکتر گفته که هفته دیگه آخریش هست و دیگه لازم نیست بزنه

این امپول تقویتی همون امپولی هست که بیماران ......می زدن......

و بعد از خوندن صیغه این موضوع رو عروس خانم به دادشم گفته بود.منم وقتی فهمیدم از ترس اینکه این اتفاق ممکنه برا هر کسی بیوفته سکوت کردم و مامانم اونو آزمایش خدا گفت و سکوت کردیم

کاش ماجرا به همین جا ختم بشه ولی

سر فرصت بقیه اسو میام می گم