شادي-۴
۱. مادرشوهر من از اینکه ارميا تا من و حسين رو ميبينه دنبال ما راه ميفته، ناراحت ميشه.
۲. مادرشوهر من از اينکه ما هم مشهد و هم بابل براي ارميا تولد بگيريم ناراحت ميشه و توقع داره فقط بابل تولد داشته باشيم.
۳. مادرشوهر من از اينکه من جلوي ديگران لباس زيبايي که باعث جلب توجه بشه و سليقهي خودم باشه تن ارميا بکنم و ديگران تعريف کنند ناراحت ميشه. تجربهي عيد رو که براتون تعريف کردم. ديشب مهمون داشتيم و اومدم باز هم آزمايش کنم. لباسي ساده تنش کردم و وقتي مهمونها و مادرشوهرم و ارميا اومدند داخل منزل ديدم دوباره شلوار ارميا با يک شلوار نه چندان مرتب عوض شده. خوشبختانه لباس اصلي رو گذاشته بودم براي لحظهي آخر.
۴. مادرشوهر من اگه توصيهاي راجع به عادتهاي ارميا و دستورات پزشک ارميا رو بشنوه ناراحت ميشه و معتقده خودش بهتر از هر کسي ميدونه بايد چه کار کنه. مثلا ما نبايد بهش بگيم دکتر گفته به ارميا فلان چيز رو نديد وگرنه میگه دکترها چيزي نميفهمند و حتما اون چيز رو ميده.
۵. مادرشوهر من توقع داره ما تا روز تولد ارميا بابل بمونيم، تولد رو همينجا برگزار کنيم و بعد با خيال راحت برگرديم مشهد! يعني چيزي حدود يک ماه! ديشب که فهميد سه شنبه بليط برگشت داريم، بياندازه ناراحت شد.
۶. مادرشوهر من هيچگونه گفتماني رو نميپذيره و حتما يا برعکسش عمل ميکنه يا به شدت و تا مدتها از شنيدن هرگونه اظهار نظري ناراحت خواهد بود. به طوري که مجبور ميشه قرص اعصاب مصرف کنه. حتي اگه اين چيز مسئلهي سادهاي مثل حمام کردن ارميا باشه. اين مسئله فقط راجع به من که عروسشم اتفاق نميفته. در مورد همه همينطوره.
۷. مادرشوهر من کلا معتقده خيلي از وجوه زندگي بچههاش از همه نظر حق اون هست و بايد همه چيز با نظر اون انجام بشه.
۸. پريشب تو مهموني مچم باز شد. مادرشوهرم جلوي مهمونها داشت به من يک چيزي ميگفت و من هم طبق معمول ميگفتم چشم که مادرشوهرم خنديد و به همه گفت شادي هميشه ميگه چشم. هيچ وقت نميگه نه اما بعد کار خودش رو ميکنه!
۹. ديشب بيمار شدم و رفتم دکتر. آنژين شده بودم و فشارم ۸ بود. دکتر گفت بايد سرم بزني. گفتم به قدري بيحالم که حال سرم زدن هم ندارم. ميرم خونه بخوابم. برگشتيم خونه و مادرشوهرم رو در جريان گفتههاي دکتر قرار داديم. باز هم نتونست خودشو کنترل کنه و وقتي خوابيم ارميا رو نياره بالا و سر و صدا راه نندازه. نتيجه اين که ۵ ساعت هم نتونستم بخوابم.