شديدا به همفكري شما نيازمنديم

ميخوام يه اخلاق حال به هم زن مادر شوهرك كه منو خيلي اذيت ميكنه رو براتون تعريف كنم

وقتي دعوتشون ميكني خونت به شوهرك  (نه به من) پيشنهاد ميده كه فلاني رو هم بگو فلاني رو هم بگو (مثلا مادربزرگ شوهرك يا خاله هاش) . شوهرك هم مسلما به من ميگه. چند بار كه اين كار رو كرد همه اون چند بار من با مخالفت شديد نزاشتم مهمون جديد دعوت كنه. البته همه اينها غير مستقيم بود. وقتي ديد كه اينطوريه دفعه قبل كه من مهموني داشتم به ما چيزي نگفت و قبل از مهموني من زنگ زد اونايي رو كه مد نظرش بودن دعوت كرد وبعد  به ما گفت كه من فلاني و فلاني رو هم دعوت كردم. بماند كه سر اين موضوع من چه قشقرقي به پا كردم. خارها اومده بودن كمك و من وقتي اين جريان رو شنيدم  شوهرك رو بردم توي اتاق و بلند بلند طوري كه اونها كاملن ميشنيدن داد و بيداد كردم كه به چه حقي مادرت براي من تعيين تكليف ميكنه و خيلي چيزاي ديگه كه ظرف سيم ثانيه به گوش مادر شوهرك رسيد.

لازم به ذكره كه چند تا مهمون اضافه آدم رو نميكشه ولي اون حق نداره اين كا ر رو بكنه

حالا اين يه بعد قضيه است. جنبه ديگه قضيه اينه كه مثلا من اين هفته دعوتشون ميكنم برا هفته ديگه. خب؟ از همين امروز تا خود روز مهموني مدام زنگ ميزنن به شوهرك كه چي؟ خانومك چي ميخواد درست كنه؟ فلان چي رو درست كنه بهتره ها. فلان غذا رو اون دفعه درست كرده ديگه درست نكنه و ... البته شوهرك هم همش بهشون ميگه كه به من ربطي نداره و حرفاي خاله زنكيتون رو به من نگين ولي از رو نميرن كه

منم خوب حالشون رو ميگيرم و هميشه عكس چيزهايي كه گفتن عمل ميكنم.

. جالب اينجاست كه مادرشوور فكر نميكنه كه شوهرك دقيقن همه حرفهاش رو مياد عينن براي من تعريف ميكنه. فكر ميكنه مثلن اگر به شوهرك بگه "خانومك فلان كار رو بكنه" شوهرك مياد به من ميگه كه "خانومك فلان كار رو بكن" در صورتي كه اصلن اينطوري نيست و شوهرك مياد به من ميگه كه "مامانم ميگفت خانومك فلان كار رو بكنه حالا هر جور خودت ميدوني"

خب من اين جمعه براي افطار قوم الظالمين رو دعوت كردم. مادر و پدر شوهرك با پدربزرگ مادربزرگ و خواهرهاش .

طبق پيش بيني من كه درست هم از كار درومد دوباره توي اين هفته موبايل شوهرك رو سرويس كردند از بس كه بهش زنگ زدن و نظر دادن. مامانش امر فرمودن كه از بيرون كباب بگيرين. يه بار ديگه هم به شوهرك گفته فلاني ميخواد براتون قاب بياره. بياره يا چيز ديگه اي لازم دارين؟ شوهرك هم جواب داده كه من نميدونم خانومك چي لازم داره.

ميدونين اين طرز رفتارشون هم از تفكر سنتي شون ناشي ميشه. آخه چند بار گفتن كه خونه پسر آدم مثل خونه خودش ميمونه آدم راحته ولي دختر نه.  اينو داشته باشيد با جمله مطلب قبلي "بچه دختر  و  بچه عروس"

تازه اين حرفها در حاليه كه من هم پا به پاي شوهرك دارم كار ميكنم و دوتايي داريم زندگي رو ميچرخونيم.

حالا اين اظهار نظرهايي كه تا امروز شده به كنار من مطمئنم كه مادر شوهرك يا پيله ميكنه كه مهمونها رو زيادتر كنه يا اينكه خودش از طرف خودش دعوت ميكنه. حالا ببينين اين خط اين نشون

راستش جمعه كه اومدن يه جوري كه نه دعوا راه بيفته نه شوهرك ناراحت بشه ميخوام يه جوري ناراحتي خودم رو علنن از اين موضوعها ابراز كنم. ولي خب اگه به من باشه كه مطمئنم به بدترين وجه ممكن ميگم. آخه اصلن بلد نيستم به قول معروف تيكه بندازم يا جواب دندون شكن بدم. چند باري هم كه اين كار رو كردم اينقدر با ناراحتي و تلخي و بغض و حرص بوده كه گند زده شده بهش يا دعوا شده يا شوهركم ناراحت.

من هميشه ابراز ناراحتيم با قهر كردن و قيافه گرفتن و دعوا بوده. ميدونم خيلي اخلاقم افتضاحه و نميتونم مثل آدم جوري كه طرفم بهش برنخوره حرفم رو توي لفافه بزنم.

ديدين بعضي ها رو كه خنده خنده حرفاي دلشون رو ميزنن و در ظاهر هم اتفاقي نميفته؟ كاش منم اينجوري بودم.

حالا راهنمايي ميخوام براي جمعه. ميخوام محترمانه به روي مادرشوورم  بيارم. مخصوصن جريان درخواست كباب رو ميخوام يه جوري جلوي پدر همسرك و مادربزرگ پدربزرگش و داماداش بگم  كه بلكه خجالت بكشه. و بعيد نيست كه باباي همسرك به خاطر اين كارش دعواش كنه. بلكه از اين امر و نهي كردنها دست برداره و بفهمه كه بابا منم آدمم .

خلاصه من هيچ راهي به نظرم نميرسه. شما چي ميگين؟

  
پ.ن :  توی این فاصله خار۱ زنگ زد به موبایل شوهرک (من و شوهرک همکاریم و توی یه بخش هم هستیم) گفته که کمکی چیزی نمیخواین من زودتر بیام کمک کنم؟

شیطونه میگه جمعه دست به سیاه و سفید نزنم بگم شوهرک شام درست کنه. خب اون همه کارا رو میکنه دیگه. اونم باید بگه کمک میخواد یا نه. یا اینکه گوشیو بردارم زنگ بزنم به خار۱ (این یکی از همشون نسبتن منطقی تره و من بیشتر باهاش جورم) بگم چی شد؟ داداشت کمک میخواد برا جمعه یا نه. میخوام خودمو دار بزنم اینقدر که مظلوم و پپه ام و نمیتونم حرفمو بزنم