خواستم به چند تا موضوع جواب بدم گفتم بهتره یه پست جدا بنویسم:

بامداد عزیزم من کاری به رابطه‌ی اونا با هم ندارم. بذار هر کاری می‌خوان بکنن. می‌خواستم بگم اونا حتی نمی‌خوان اجازه بدن که ما با بقیه رابطه‌ی خوبی داشته باشیم. بارها شده خاله‌اش یه چیزی از من پرسیده و حاج‌خانوم پریده وسط و گفته : در مورد چی حرف می‌زنین؟ این رفتارش محدود به خاله‌اش نمی‌شه. من اگه ببینم دو نفر دارن با هم حرف می‌زنن حتی سعی می‌کنم بهشون نگاه نکنم. اما امکان نداره من با کسی به‌خصوص هومن حرف بزنم و حاج‌خانوم این سوال رو نپرسه. حالا شاید من حالم بد شده باشه و بخوام یواشکی به هومن بگم  و نخوام کسی بفهمه. تازه هرچی من خودمو به اون راه می‌زنم و جوابشو نمی‌دم باز می‌پرسه. شده 5 بار پرسیده و از رو نرفته!! حتمن باید بدونه اطرافیانش در مورد چی حرف می‌زنن. و بعد از این 5 سال من فهمیده‌ام که دلیلش رفتارای چندگانه‌ی خودشه و می‌ترسه کسی در باره‌اش حرف بزنه. اصلن نمی‌خواد اجازه بده ما با خونواده‌شون به‌طور جداگانه ارتباط داشته باشیم. چند تا مساله‌ی دیگه تو همین رابطه هست که به موقعش براتون می‌گم. مثلن چند بار ما دوتایی رفته بودیم خونه‌ی اقوام هومن که اونا خیلی ناراحت شدن و بهشون برخورد!!!

مساله‌ی خارخاری رو برای این گفتم که بگم این دختر اصلن قابل احترام گذاشتن نیست و همین رفتارها رو هم با ما داره. اصلن نمیشه با این خونواده حرف زد چون حتمن یه جایی علیه خودت استفاده می‌کنن.

یه چیز دیگه این‌که من اصلن مخالف سر زدن شوهرم به مادرش نیستم. ولی تو خودت دلت میاد پسر خسته‌ات رو مجبور کنی که راهشو کج کنه و حتمن اول به تو سر بزنه؟ اونم هر روز؟ تا حدی که پسرت از دستت ذله بشه؟  و تازه زورکی بهش شام بدی تا نتونه با زنش شام بخوره؟  و هروقت هم می‌رسه خونه به‌خاطر حرفایی که تو بهش زدی با زنش بداخلاقی کنه و بعد از چند روز بفهمه ماجرا از کجا آب می‌خورده؟ یادمه یه بار هومن ساعت 5/11 اومد خونه و گفت امشب که رسیدم عمو کوچیکه‌ام هم با خانومش‌اینا اون‌جا بودن و داشتن شام می‌خوردن. حاج خانوم اصرار شدید کرد که حتمن شام بخور. گفتم آخه مونا منتظره و بدون من شام نمی‌خوره (البته ما شام مفصل هم نمی‌خوریم و فقط حاضری می‌خوریم.) حاج‌خانوم گفته عیب نداره بعد که رفتی خونه می‌خوره! عموش می‌گه زنت تا حالا منتظر تو نشسته و تو این‌جا راحت لمیدی؟ پاشو برو خونه‌تون! این‌جا حاج‌خانوم برای حفظ آبروش هیچی نمی‌گه ولی بعد از اون بازهم به کارش ادامه داده انگار نه انگار که یکی خیطش کرده.

تازه چندین بار هومن سر یه موضوعی با مامانش بحثش شده ولی من برش داشتم بردمش اون‌جا. از نظر من گاهی وقتا باید زن یا شوهر تنهایی به خونواده‌اشون سر بزنن ولی نه هرروز اونم از سر اجبار خونواده و برای دور کردن مرد از زنش.