بامداد-1
سلام به همه ی دوستان عزیزم.و ممنونم از سرعت عمل مدیر وبلاگ.خیلی خیلی متشکرم که مرا هم بعنوان یکی از اعضای اینجا پذیرفتین.
در بدو ورودم باید کمی خودمو معرفی کنم:
بامداد هستم-۳۲ساله و کارمند-دارای یک فروند آقاپسر ۲ساله به اسم فینگیل.از خانواده همسرم خیلی خیلی حتی بیشتر از مادر خودم مهر و محبت دریافت میکنم.ازشون هم خیلی ممنونم.شاید یه روزایی هم یه چیزایی به مذاقم خوش نیاد و همینجا عنوانشون کنم.اسم آقای شوشو رو اینجا میذارم مموش.
یک خواهر شوهر خیلی مهربون و عزیز دارم به اسم فیروزه.متاسفانه طلاق گرفته.یه دختر ۱۹ ساله و یه پسر ۲۱ ساله داره.پسرش با خودش و مامانش زندگی میکنه.دختره با پدرش.برخلاف چیزی که شنیده بودم که خانمهای مطلقه خیلی خیرخواه نیستن میتونم بگم که فیروزه خیلی خیلی بیشتر از اونچه که وظیفه خواهرشوهره برای من سنگ تموم میذاره.شاید بخاطر این که همسر برادر بزرگش هستم.
مامان مموش که خیلی خیلی خانم بامحبت و خونگرمیه و درحال حاضر که ۱۰ روزی میشه خونشون هستیم فینگیل رو نگه میداره. با دختر فیروزه خیلی جورم.خیییییییلی زیاد.
مموش بینهایت دست و دلباز و دلسوزه. و انقدر مامانش اونو دوست داشته که بخاطر اون دوتا خونه میفروشه که مموش بدهیاشو بخاطر ورشکستگیش بپردازه و الانم ۱۲ ساله که مستاجره.فیروزه خیلی هوای منو داره و همیشه جلوی مموش طرف منو میگیره.
به هرصورت یه اتوبیوگرافی خیلی جزئی بود.بزودی میبینمتون.